**** **** زندگي**************************************************************** **************

شعر دوستان


*********************************************************

بيا گناه ندارد به هم نگاه کنيم

وتازه داشته باشد بيا گناه کنيم

نگاه و بوسه و لبخند اگر گناه بوَد

بيا که نامه اعمال خود سياه کنيم

بيا به نيم نگاهي و خنده اي و لبي

تمام آخرت خويش را تباه کنيم

به شور و شادي و شوق و شراره تن دهيم

و بار کوه غم از شور عشق کاه کنيم

و زنده زنده در آغوش هم کباب شويم

و خنده، ...به فرهنگ مرده خواه کنيم

گناه ، نقطه آغاز عاشقي است، بيا

که شايد از سر اين نقطه عزم راه کنيم

اگربه خاطر هم عاشقانه بر خيزيم

نمي رسيم به جايي که اشتباه کنيم

براي سرخوشي لحظه ها هم که شده

بيا گناه ندارد به هم نگاه کنيم

*********************************************************


سلام سوژه نابم براي عکاسي‌
رديف منتخب شاعران وسواسي‌

سلام «هوبره»ي فرش‌هاي کرماني‌
ظرافت قليان‌هاي شاه عباسي‌

تجسم شب باران و مخمل نوري‌
تلاقي غزل و سنگ يشم الماسي‌

و ذوالفنون، شب چشم تو را سه تار زده‌
به روي جامه‌دران با کليد «سل لا سي»

دعا، دعاي همان روزگار کودکي است:
خدا تُنه ته دو باله تو مال من باسي


*********************************************************
يك نفر گفت به من خانه دوست كجاست
من نگاهش كردم؛
گفتمش چشم شماست؟
...
خنده اي كرد و گذشت
...آنطرف تر ايستاد
بر تن باد نوشت
خانه اش قلب شماست

*********************************************************


خيال تو....
ديشب دوباره ديدمت اما خيال بود
تو در کنار من بشيني؟...... محال بود
هر چه نگاه عاشق من بي نصيب بود
چشمان مهربان تو پاک و زلال بود
پاييز بود و کوچه اي و تک مسافري
با تو چقدر کوچه ي ما بي مثال بود
نشنيد لحن عاشق من را نگاه تو
پرواز چشم هاي تو محتاج بال بود
سيب درخت بي ثمر آرزوي من
يک عمر مانده بود ولي کال کال بود
گفتم کمي بمان به خدا دوست دارمت
گفتي مجال نيست وليکن مجال بود
يک عمر هر چه سهم تو از من نگاه بود
سهم من از عبور تو رنج و ملال بود
چيزي شبيه جام بلور دلي غريب
حالا شکست واي صداي وصال بود
شب رفت و ماه گم شد و خوابم حرام شد
اما نه با خيال تو بودم حلال بود
 
*********************************************************
نيا باران
زمين جاي قشنگي نيست
من از جنس زمينم
خوب ميدانم که دريا
در يک تباني
ماهي بيچاره را
در تور ماهيگير گم کرده
من از جنس زمينم خوب ميدانم که گل
در عقد زنبور است و اما يک طرف سوداي
بلبل  و خال لب پروانه را هم دوست دارد
نيا باران زمين جاي قشنگي نيست
 
 
*********************************************************
کاش ما تجربه ايي ميکرديم..شستن اشک از چشم ...
 
بردن غم از دل.. همدلي کردن را
 
کاش ميشد که کسي ميامد باور تيره ما را مي شست وبه ما ميفهماند
 
دل ما منزل تاريکي نيست اخم بر چهره بسي نازيباست..
 
بهترين واژه همان لبخنــــــــــــــــــــــــــــــــــد است

کاش به انگشت نخي مي بستيم تا فراموش نگردد که هنوز انسانيم !!!
 

 
*********************************************************
مــرسي کـه هستـي  و هستي را رنگ ميزنــي.
هيچ چيـز از تـو نميخـواهــم
فقط بـاش.. فقــط بخــــند
فقط راه بــــرو
نـه. راه نــرو
ميتــرسـم پلک بــزنم
ديگــر نبـاشـي ..
 
*********************************************************
متن شعر :
تو که چشمات خيلي قشنگه
رنگ چشمات خيلي عجيبه
تو که اين همه نگاهت واسه چشمام گرم و نجبيه
تو که چشمات خيلي قشنگه
رنگ چشمات خيلي عجيبه
تو که اين همه نگاهت واسه چشمام گرم و نجبيه
ميدونستي که چشات شکل يه نقاشيه که تو بچگي ميشه کشيد
ميدونستي يا نه
ميدونستي که تو چشماي تو رنگين کمون و ميشه ديد
ميدونستي يا نه
ميدونستي که نموندي
دلم و خيلي سوزوندي
چشات و ازم گرفتي من و تا گريه رسوندي
ميدونستي که چشامي همه ي ارزوهامي
ميدونستي که هميشه تو تموم لحظه هامي
ميدونستي همه ي ارزوهام واسه ي چشم قشنگ تو پروندم رفتش
ميدونستي يا نه
ميدونستي که جوونيم و واسه چشم عجيب تو سوزوندم رفتش
ميدونستي يا نه
ميدونستي که نموندي
دلم و خيلي سوزوندي
چشات و ازم گرفتي من و تا گريه رسوندي
ميدونستي که چشامي همه ي ارزوهامي
*********************************************************

شايد گلي را که به چشم تو سرخ مي آمد‏
زرد ديده باشم من‎..‎
شايد راهي را که در چشم تو راست مي آمد‏
چشمان من پُر پيچ و خَم مي ديدند‎.‎
شايد صدايي که تو آن را با صداي آواي بال فرشته‏
يکي مي ديدي

سکوت کردم

 و اين نگاه تو بود که بر قلب من شلاق مي زد

سکوت کردم

خنديدي و باز نگاهم کردي

سکوت کردم

و اين چشم هاي تو بود که من را فريفته خود کرد

و اين تپش هاي قلب من بود که سکوتم را شکست

فرياد زد:بمان...!

بمان!

هميشه عاشق بمان...هميشه مجنون بمان

از خود عبور کن...که گذشت کليد ماندن است


*********************************************************
گاهي مسير جاده به بن بست ميرود
گاهي تمام حادثه از دست ميرود
گاهي همان کسي که دم از عقل ميزند
در راه هوشياري خود مست مي رود
گاهي غريبه اي که به سختي به دل نشست
وقتي که قلب خون شده بشکست مي رود
اول اگرچه با سخن از عشق آمده
آخر خلاف آنچه که گفته است مي رود
واي از غرور تازه به دوران رسيده اي
وقتي ميان طايفه اي پست مي رود
هر چندمضحک است و پر از خنده هاي تلخ
بر ما هر آنچه لايقمان هست مي رود
گاهي کسي نشسته که غوغا به پا کند
وقتي غبار معرکه بنشست مي رود
اينجا يکي براي خودش حکم مي دهد
آن ديگري هميشه به پيوست مي رود
اين لحظه ها که قيمت قد کمان ماست
تيريست بي نشانه که از شست مي رود
بي راهه ها به مقصد خود ساده مي رسند
اما مسير جاده به بن بست مي رود

*********************************************************


ديدار ما هرچند دورادور ، زيباست!
ديگر پذيرفته م که ماه از دور زيباست

هرچند موسايت نخواهم شد ولي باز
از تو چه پنهان ! دردو دل با طور زيباست

دنيا هميشه دل به خواه ما نبوده ؛
باور بکن بعضي گره ها کور زيباست

بس کن عزيزم طاقت باران ندارم
اين چشم ها … اين چشم ها مغرور زيباست!

هرچند شب با نور سرد ماه٬جور است
اما شب چشمان تو ناجور زيباست

وقتي که دريا تنگ ماهي هاي خسته ست،
مردن ميان تارو پود تور زيباست

وقتي که غم هايم غم عشق تو باشد٬
از مهد چشمانم اگر تا گور ….زيباست


*********************************************************
دلـم گـرفتـــه از ايــن روزگــار دلــتــنگي
گــرفته انــد دلم را به کار دلتنگي


دلم دوباره در انــبــوه خــستــگي هـا ماند
گــرفــت آئــينه ام را غبار دلتنگي



شکست پشت مـن از داغ بــي تو بودن ها
به روي شانه دل ماند بار دل تنگي



از آن زمان که تو از پيش ما سفر کردي
نشسته ايم مــن و دل کـــنار دلتنگي



دگر پــرنـــده احســاس مــن نمي خوانــد
مگر سرود غم ا زشاخسار دلتنگي

*********************************************************
همه مي پرسند :
" چيست در زمزمه مبهم آب ؟
" چيست در همهمه دلکش برگ ؟
" چيست در بازي آن ابر سپيد ،
روي اين آبي آرام بلند ،
که تو را مي برد اين گونه به ژرفاي خيال ؟ "
"چيست در خلوت خاموش کبوترها ؟
" چيست در کوشش بي حاصل موج ؟
" چيست در خنده ي جام ؟
که تو چندين ساعت
مات و مبهوت به آن مي نگري ؟ "
- نه به ابر ،
نه به آب ،
نه به برگ ،
نه به اين آبي آرام بلند ،
نه به اين آتش سوزنده که لغزيده به جام ،
نه به اين خلوت خاموش کبوترها ،
من به اين جمله نمي انديشم !
من مناجات درختان را هنگام سحر ،
رقص عطر گل يخ را با باد ،
نفس پاک شقايق را در سينه کوه ،
صحبت چلچله ها را با صبح ،
نبض پاينده هستي را ، در گندم زار ،
گردش رنگ و طراوت را در گونه گل ،
همه را مي شنوم ، مي بينم !
من به اين جمله نمي انديشم !
فقط و فقط به تو مي انديشم ...

*********************************************************
تا سر زلف تو در دست نسيم افتادست

دل سودازده از غصه دو نيم افتادست

چشم جادوي تو خود عين سواد سحر است

ليکن اين هست که اين نسخه سقيم افتادست

در خم زلف تو آن خال سيه داني چيست

نقطه دوده که در حلقه جيم افتادست

زلف مشکين تو در گلشن فردوس عذار

چيست طاووس که در باغ نعيم افتادست

دل من در هوس روي تو اي مونس جان

خاک راهيست که در دست نسيم افتادست

همچو گرد اين تن خاکي نتواند برخاست

از سر کوي تو زان رو که عظيم افتادست

سايه قد تو بر قالبم اي عيسي دم

عکس روحيست که بر عظم رميم افتادست

آن که جز کعبه مقامش نبد از ياد لبت

بر در ميکده ديدم که مقيم افتادست

حافظ گمشده را با غمت اي يار عزيز

اتحاديست که در عهد قديم افتادست

*********************************************************

الو سلام منزل خداست؟

اين منم مزاحمي که آشناست

 هزار دفعه اين شماره را دلم گرفته است

 ولي هنوز پشت خط در انتظار يک صداست

 شما که گفته ايد پاسخ سلام واجب است

 به ما که مي رسد ، حساب بنده هايتان جداست؟

 الو ....

 دوباره قطع و وصل تلفنم شروع شد

 خرابي از دل من است يا که عيب سيم هاست؟
چرا صدايتان نمي رسد کمي بلند تر

 صداي من چطور؟ خوب و صاف و واضح و رساست؟
 اگر اجازه مي دهي برايت درد دل کنم

 شنيده ام که گريه بر تمام دردها شفاست

 دل مرا بخوان به سوي خود تا که سبک شوم
پناهگاه اين دل شکسته خانه ي شماست

الو ، مرا ببخش ، باز هم مزاحمت شدم
دوباره زنگ مي زنم ، دوباره ، تا خدا خداست

 دوباره

*********************************************************
القرار و القرار و القرار

سال نيکويي دگر شد رهسپار

نزدتان خرسند بودم بي ملال

مدت آن گشت نزديک دو سال

شعر گفتيم و حکايت بي عدد

گاه خنيديم بر ريش فهد

شعر را درچنگ و تار انداختيم

کل ملت را ز کار انداختيم

گاه نقبي کنده گه دالان زديم

نيش خود را گه به مشتاقان زديم

يک دوبيتي نيز از بهر ادب

بهرمامان گشته جاري روي لب   (مامان = خانم محتشمي پور)

القرض هر قصه را پايان بود

هر حضور گرم را هجران بود

دور گردون دائما در گردش است

رسم دهر اين است ، دنيا سر کش است

چشم را چون مي گذاري روي هم

طول عمرت را سپاري بيش و کم

شغل ما تا عيد زين منزل جداست

شغل بعدي نيز نوعش با خداست

چون نمي دانم من از تقدير خويش

چند بيتي مينگارم کم و بيش

تا مرا در ياد هاتان آوريد

گر بدي ديدي از من بگذريد

جمله تان را مي سپارم با خدا

يادتان هر گز نباد از من جدا
        ۱۳۸۸ چهاردهم اسفند توسط  هومن آشنا
           
هومن آشنا
   
    *********************************************************   
   
نان و بره نخواستيم آقا

به همان نان و ماست دل گرميم

بس دروغ اين و آن به ما گفتند

نزنند حرف راست دل گرميم

ما که از نفت صرفه اي نبريم

با همان هولو کاست دل گرميم

وام و فيش حقوق و خانه بخت

جول که نه با پلاس دل گرميم

بوق سگ را خورس خوان زده اند

با دل آس و پاس دلگرميم

دوريت را چو بر نمي تابيم

گاه با يک تماس دل گرميم

چون گزاف آمدست فيش موبايل

تلپاتي ، صداس و دلگرميم

ما که با اجنبي نجنگيديم

به اميد حماس دلگرميم

دير شد شام . مي روم جانا

نامه ام شد خلاص ، دلگرميم


*********************************************************

به‌نام خداوند مردآفرين

که بر حسن صنعش هزار آفرين

خدايي که از گِل مرا خلق کرد

چنين عاقل و بالغ و نازنين

خدايي که مردي چو من آفريد

و شد نام وي احسن‌الخالقين

پس از آفرينش به من هديه داد

مکاني درون بهشت برين

خدايي که از بس مرا خوب ساخت

ندارم نيازي به لاک، همچنين

رژ و ريمل و خط چشم و کرم

تو زيبايي‌ام را طبيعي ببين

دماغ و فک و گونه‌ام کار اوست

نه کار پزشک و پروتز، همين!

نداده مرا عشوه و مکر و ناز

نداده دم مشک من اشک و فين!

مرا ساده و بي‌ريا آفريد

جدا از حسادت و بي‌خشم و کين
 
زني از همين سادگي سود برد

به من گفت از آن سيب قرمز بچين

من ساده چيدم از آن تک‌درخت

و دادم به او سيب چون انگبين

چو وارد نبودم به دوز و کلک

من افتادم از آسمان بر زمين

و البته در اين مرا پند بود

که اي مرد پاکيزه و مه‌جبين

تو حرف زنان را از آن گوش گير

و بيرون بده حرفشان را از اين

که زن از همان بدو پيدايش‌ات

نشسته مداوم تو را در کمين!

  *******************************************

جوابيه  يک خانم!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

  *******************************************



به نام خدايي که زن آفريد             حکيمانه امثال ِ من  آفريد


خدايي که اول تو را از لجن             و بعداً مرا از لجن آفريد !


براي من انواع گيسو و موي            براي تو قدري چمن آفريد !


مرا شکل طاووس کرد و تورا           شبيه بز و کرگدن آفريد !


به نام خدايي که اعجاز کرد            مرا مثل آهو ختن آفريد


تورا روز اول به همراه من              رها در بهشت عدن آفريد


ولي بعداً آمد و از روي لطف           مرا بي ﮐس و بي وطن آفريد


خدايي که زير سبيل شما                بلندگو به جاي دهن آفريد !
 

وزير و وکيل و رئيس­ ات نمود          مرا خانه­ داري خفن آفريد

 
براي تو يک عالمه کِيسِ خوب        شراره ، پري ، نسترن آفريد


براي من اما فقط يک نفر               براد پيت من را حَسَنْ  آفريد !
 

برايم لباس عروسي کشيد               و عمري مرا در کفن آفريد


به نام خدايي که سهم تو را              مساوي تر از سهم من آفريد

***************************************************

آش نذری

***************************************************
 

با  آش نذری آشنا گشتیم باهم
مجنون ولیلی اولش گشتیم ماهم

مامان من یک آش نذری داد،دستم
آن کاسه رادادم به بابای تو من هم!

همسایه بودیم وتورا ازپشت شیشه
می دیدمت،می دیدمت،آری همیشه

مامان من از این طرف هی دادمی زد
با بای تو هم آن طرف فریاد می زد:

بچه چرا زل می زنی آن سو همیشه
آنجا چه می بینی تو در آن  سوی شیشه ؟

اما من وتوعاشق آن شیشه بودیم
آری من وتو مستعدازریشه بودیم

مامان به من یا تو ویا آن شیشه شک کرد
یک پرده ی  توری برای شیشه آورد

غر می زد ونق می زد ومحکوم می کرد
من را زتو از شیشه ها محروم می کرد

آمد ومیخی بردل دیوار کوبید
یک دفعه بابای تورا آن سو ولی دید

بابای تو زل زد به مامانم دقیقا
مامان خوشش آمد زبابای تو حتما

چون مادرم با شیطنت آرام خندید
بابای توهم حالتش بدجور گردید

چون مادر از آن ماجرا دلشاد گردید
هم شیشه و هم زل زدن آزاد گردید

ناگه تمام ماجرا پیچید در هم
مامان من شد عاشق  آن شیشه کم کم

بابای تو هی شیشه ها را پاک می کرد
مامان من هم شیشه را نمناک می کرد

بابای تو هی پنجره را باز می کرد
مامان  من هم گیس خود را ناز می کرد

آن شیشه را اینگونه از ماها گرفتند
هرگز نفهمیدم چه شد باهم چه گفتند

دیدم که مامان آش نذری پخت ،هم زد
از شوهر واز زندگی یکدفعه دم زد

مامان من برگیسوانش یاس می زد
حرف از وصال ورفتن واحساس می زد

بابای تو در آن طرف با ساز می خواند
مامان من هم این طرف آواز می خواند

هی فال حافظ می گرفت وفوت می کرد
احساس خودراسمت مامان شوت می کرد

یک شب به شیشه زل زدم مثل همیشه
بابای تو چسبیده اماپشت شیشه

تصویر پشت شیشه شدتکراروتکرار
مامان من دیوانه شد از شیشه  انگار

یک آش نذری پخت وآمدسمت آنجا
از پشت شیشه دیدم آن شب مادرم را

بابای تو بامادرم رفتند محضر
اوضاع ما از اولش گردیدبدتر

با آش نذری آشنا گشتیم باهم
خواهر ،برادر آخرش گشتیم ماهم!

***************************************************

فرقي نمي کند چه کسي عاشقت شده ست!!!!

***************************************************

با هر بهانه و هوسي عاشقت شده ست

فرقي نمي کند چه کسي عاشقت شده ست


چيزي ز ماه بودن تو کم نمي شود

گيرم که برکه اي ، نفسي عاشقت شده ست


اي سيب سرخ غلت زنان در مسير رود

يک شهر تا به من برسي عاشقت شده ست


پر مي کشي و واي به حال پرنده اي

کز پشت ميله ي قفسي عاشقت شده ست


آيينه اي و آه که هرگز براي تو

فرقي نمي کند چه کسي عاشقت شده ست

 
***************************************************

از دوستم   احسان ایزدی

***************************************************

 
از شور  و شر و نشاطمان کم کردند

از فرصت ارتباطمان کم کردند

روزی که بهم عشق تعارف کردیم

از نمره انظباطمان کم کردند




آن عشق دو واحدی که در بین نبود

با عشق من ساده تداخل فرمود

دیروز نگار من به جای آن عشق

در حذف و اضافه ها مرا حذف نمود


 

***************************************************

  خزنده                  ناصر فيض          

***************************************************


خزنده بال ندارد چگونه پر بزند؟
به آسمان برود سر به خشک و تر بزند؟

خزنده پشت در خانه ات رسيده،ولي
چگونه پشت در خانه ي تو در بزند!

خزنده دست ندارد که در زمان نياز
به هر کجا که دلش خواست يا به سر بزند

خزنده روي زمين مي خزد ولي خر،نه!
چگونه سيلي محکم به گوش خر بزند!

خزنده چون که شبيه من و تو آدم نيست
لذا قرار ندارد به شهر سر بزند

چرا ؟ که دوست ندارد به هر بهانه ي پوچ
به شاخه هاي درختان نو تبر بزند

به جان خويش بيفتد شبيه آدمها
به هيچکس نتواند اگر ضرر بزند

خزنده گرچه تو را نيش ميزند از پيش
نميرود - به خدا - حرف ، پشت سر بزند

خزنده هيچکسي را نمي زند با نيش
به جز مواقع لازم - ولي اگر بزند...

***************************************************

  برزخ              طنز

***************************************************

اینجا کلاس برزخ جدیده
رنگ تمام مرده‌ها پریده

عرب، عجم، ترک و بلوچ و لاتین
راست و چپ و بالا و زیر و پایین

پیر و جوون، اما همه مذکر
ایرانیاش، تمامشون مجرد

فرشته اومد با دوبال توری
لپاش گلی، ناز و گوگور مگوری

گف به همه: "خوش اومدید به برزخ
اینجا هم آتش داره، هم آب یخ

در این کلاسی که دارید اقامت
مبانی ِ برزخ ِ تا قیامت

ارائه می‌شه تا مگر بتونید
تابلوهای هدایتو بخونید

با خوندن تابلوهای هدایت
رد می‌شین از رو پل، زهی سعادت!"

گف پیرمردی که: "قبولی می‌دن؟!
مثل زمین مدرک پولی می‌دن؟!

تو دنیا کنکور می‌دادم تو هر سال
رد می شدم، لبم می‌زد یه تبخال!

یه تیکه بیسکویت می‌دادن که من هم
به خاطرش تو امتحان می‌رفتم!

اونقده تبخال زدم و پکوندم
تا خودمو به این طرف رسوندم!"

گف یه نفر: "مدرکو ول کن عمو!
سوالهای خوب و اساسی بگو

مدرک و پست و این چیزا تو برزخ
فایده نداره پیرمرد بدبخ...!"

که ناگهان یه روح دندون طلا
به راه مستقیم رسید به اونجا

گف یه نفر: "بازم داریم مکافات
اینجا نیا ارواح خاک بابات!

تو دنیا ما به هر طرف می‌رفتیم
حتی اگه اخر صف می‌رفتیم

یکی از اینها خودنمایی می‌کرد
برای نسل ما خدایی می‌کرد

اگر نظر می‌دادی در سیاست
فوری می‌بردنت توی حراست

موسیقی و واسه همیشه کشتن
سینما را از توی گیشه کشتن

فکرای باز و پر فروغ و بستن
تو برزخم مهره‌ی کاری هستن؟!

آخ نکنه استاد بینش اینه؟
مسئول فُرمای گزینش اینه؟! "

فرشته گف: "نه! اون هم از مرده‌هاس
همین حالا جون داده بچه ملاس!

اونم میاد این آخرا می‌شینه
مفهوم زیبای عدالت اینه"

گف یه نفر به حضرت فرشته:
" گرممه من زیاد شُُدُم برشته

از آب یخ به مُ می‌دید یه لیوان
به حرمت بِچِه‌های آبادان؟! "

به جای اون فرشته‌هه یه آقا
گف به طرف: "بذار واسه مبادا

ولک نخور آب و بکن صبوری
هرکسی آب خورده می‌خواد یه حوری!

توقعت زیاد می‌شه به سرعت
مثال نرخ سود بانک دولت!"

تا عربه شنید مکالماتُ
بحث و کشوند به سمت مومناتُ!

با شادی گف: "وقتی که ما می‌میریم
تو برزخم می‌شه که زن بگیریم؟! "

یک پسر ریش بزی قد دراز
با کفن فانتزی یقه باز

گف به عرب: "چن تا گرفتی شرعی
چاهار تا اصلی، هفل هشتا فرعی

بسه بابا چقد می‌خوای زن و حور؟
دیگه تموم شد اومدی توی گور!"

گف عربه: "چشت در اد! می‌تونم
اَنا واسه اِمرَاَت آویزونم

اَلَم تَرَ... نمی‌دونی ... چه کَیفَ؟!
مونث و نمی‌ولم که حَیفَ!

مومنةُ المحسنةُ الکریمه
حلیمةُ الحفیظةُ الحکیمه!"

گف پسر ریش بز فوق العاده:
" یه واحد تنظیم خانواده!

اگر که پاس می‌کردی توی دنیا
جون نمی‌دادی تو برای زنها"

گف عربه: " برو بمیر قمپزی!(1)
عقده‌ای مجرد ریش بزی!

اََحَبُ الاَعمالِ من ازدواجه
مشکل تو نداشتن مزاجه! "

یهو زنی سفید و آمریکایی
از کریدور، با موهای طلایی

چشمکی زد تا عربه ولو شد
عرب می‌دونه که عرب چطو شد!

داد زد و گف: " اَحسَنَهُم جمالش!
برزخ و اعمالم‌ و بی‌خیالش!"

مثل کدو از روی نیمکت افتاد
انگاری بی‌جنبه دوباره جون داد

***

فرشته‌هه اخماشو توی هم کرد
نگاهی کرد به اون همه مُرده مَرد!

گف که: " چقد بی‌ادبین شماها
یه ف می‌گم شما می‌رید کجاها؟!

این بابا آب می‌خواد اگه بذارید
رحم و مروت ز چه رو ندارید؟! "

گف یه نفر که تیپ و ظاهری داشت
واسه خودش استیل شاعری داشت:

" فرشته‌ها زنن، زنا فرشته
رو سر در سینماها نوشته

واسه شما بحث می‌کنن جماعت
چی کار دارن به برزخ و قیامت؟!

این عرب و ندیدی که ول افتاد؟
چون که چشاش به روی خوشگل افتاد

مردای رو زمین که زن ذلیلن
تمامشون بچه‌ی یک قبیلن

درسته که مُردن و جون ندارن
فک می‌کنی قلب و زبون ندارن؟

زنده باشن یا وقتی در مماتن
تمامشون عاشق و مبتلاتن!

وقتی هم عزرائیلو می‌پذیرن
به خاطر فزشته‌ها می‌میرن!"

فرشته گف: "مردای هم قبیله!
پاشید برید، کلاستون تعطیله

اینجا کسی نکرده مجبورتون
یالله همه برید توی گورتون! "


***************************************************

  ايميل ليلي به مجنون!            طنز

***************************************************

      گله ميکرد ز مجنون ليلي
    که شده رابطه مان ايميلي
    حيف از آن رابطه ي انساني
    که چنين شد که خودت ميداني

    عشق وقتي بشود داتکامي
    حاصلش نيست بجز ناکامي
    نازنين خورده مگر گرگ ترا
    برده يا دات نت و دات ارگ ترا
    بهرت ايميل زدم پيشترک
    جاي سابجکت نوشتم به درک
    به درک گر دل من غمگين است
    به درک گر غم من سنگين است
    به درک رابطه گر خورده ترک
    قطع آنهم به جهنم به درک
    آنقدر دلخور از اين ايميلم
    که به اين رابطه هم بي ميلم
    مرگ ليلي نت و مت را ول کن
    همه را جاي OK کنسل کن
    OFF کن کامپيوتر را جانم
    يار من باش و ببين من ON ام
    اگرت حرفي و پيغامي هست
    روي کاغذ بنويسش با دست
    نامه يک حالت ديگر دارد
    خط تو لطف مکرر دارد
    خسته از font و ز format شده ام
    دلخور از گِردِلي @ (ات) شده ام

    کرد ريپلاي به ليلي مجنون
    که دلم هست از اين سابجکت خون
    باشه فردا تلفن خواهم کرد
    هرچه گفتي که بکن خواهم کرد
    زودتر پيش تو خواهم آمد
    هي مرتب به تو سر خواهم زد
    راست گفتي تو عزيزم ليلي
    ديگر از من نرسد ايميلي
    نامه اي پست نمودم بهرت
    به اميدي که سرآيد قهرت


***************************************************

شکر ایزد                   سعيد بيابانكي

***************************************************
شکر ايزد فن آوري داريم
صنعت ذره پروري داريم

از کرامات تيم ملي مان
افتخارات کشوري داريم

با " نود" حال مي کنيم فقط
بس که ايراد داوري داريم

وزنه برداري است ورزش ما
چون فقط نان بربري داريم

مي توانيم صادرات کنيم
بس که جو ک هاي آذري داريم

برف و باران نيامده به درک
ما که باران کوثري داريم !

گشت ارشاد اگر افاقه نکرد
صد و ده تا کلانتري داريم

خواهران از چه زود مي رنجيد
ما که قصد برادري داريم

ما براي ثبات اصل حجاب
خط توليد روسري داريم

چاقي اصلا اهميت دارد
ما که ژل هاي لاغري داريم؟

ما در ايام سال هفده بار
آزمون سراسري داريم

اين طرف روزنامه هاي زياد
آن طرف دادگستري داريم

جاي شعر درست و درمان هم
تا بخواهي دري وري داريم !

چند تا شعبه بانک و دانشگاه
بين مريخ و مشتري داريم

به حقوق بشر نيازي هست
ما که اصل برابري داريم ؟

حرف هامان طلاست سي سال است
قصد احداث زرگري داريم

اجنبي هيچکاک اگر دارد
ما جواد شمقدري داريم

خنده اصلا به ما نيامده است
بس که مداح و منبري داريم

تا بدانند با بهانه ي طنز
از همه قصد دلبري داريم

هم کمال تشکر از دولت
هم وزير ترابري داريم !


***************************************************

      وقتی دلت برای دلی تنگ می شود!!!

***************************************************
وقتی دلی برای دلی تنگ می شود
                                              انگار پای عقربه ها لنگ می شود!

تکراریند پنجره ها و ستاره ها

                                              خورشید بی درخشش و گل، سنگ می شود

پیغام آشنا که ندارند بلبلان
                                              هر ساز و هر ترانه بد آهنگ می شود

احساس می کنی که زمین بی قواره است!
                                              انگار هر وجب دو سه فرسنگ می شود!

باران بدون عاطفه خشکی می آورد
                                              رنگین کمان یخ زده بی رنگ می شود

هر ﮐس به جز عزیز دلت یک غریبه است
                                               وقتی دلت برای دلی تنگ می شود!!!


***************************************************

همیشه نقطه شروع

***************************************************

****************************************
همیشه نقطه شروع حرکت نقطه اوج حرکت است

چرا که اگه بالی برای پریدن نباشه

یاداوری آسمان آسان نیست

همیشه میگفتیم

همیشه چیز همیشگی است

اما آموختیم

که همه چیز را تازه باید ساخت

تازه باید دید

همیشه میگفتیم باران همیشه سیراب از با قطره بودن لذتی نمیبرد

اما اموختیم که باران هم میتواند تشنه باشد

و اموختیم که انسانهای کوچک نیستند که از باهم بودن چیز می آموزند

و آموختیم که کلامی کوچک می تواند شروع بسیار بزرگ باشد

با صمیمیت یک سلام

هرچند فاصله کوچک تا بزرگ ناگفتنی است

***********************************

سیب گاز زده                فروغ فرخزاد


******************************************

تو به من خندیدی ونمی دانستی
من به چه دلهره از باغچه ی همسایه
سیب رادزدیدم
باغبان ازپی من تند دوید
سیب رادست تو دید
غضب آلود به من کرد نگاه
سیب دندان زده ازدست توافتاد به خاک
وتورفتی وهنوز
سالهاست که در گوش من آرام آرام
خش خش گام توتکرار کنان
می دهدآزارم
ومن اندیشه کنان
غرق این پندارم
«که چراباغچه ی کوچک ما سیب نداشت؟!!....»


***********************************

سیب گاز زده             حمید مصدق


******************************************


من به تو خندیدم

چون که می دانستم

تو به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدی

پدرم از پی تو تند دوید

و نمی دانستی باغبان باغچه همسایه

پدر پیر من است

من به تو خندیدم

تا که با خنده تو پاسخ عشق تو را خالصانه بدهم

بغض چشمان تو لیک لرزه انداخت به دستان من و

سیب دندان زده از دست من افتاد به خاک

دل من گفت: برو

چون نمی خواست به خاطر بسپارد گریه تلخ تو را

و من رفتم و هنوز سالهاست که در ذهن من آرام آرام

حیرت و بغض تو تکرار کنان

می دهد آزارم

و من اندیشه کنان غرق در این پندارم

که چه می شد اگر باغچه خانه ما سیب نداشت!

****************************************

هومن آشنا


**********************************


سیب دندانزده بویی ز ستایش می داد

خواهش چشم مرا در تو نمایش می داد

سیب از دست تو افتاد ، دل من لرزید

لرزش چشم تو شد بانی عمری تردید

سیب را گاز زدی رفتی و من ماندم و عشق

دل و من خاطره سیب و نگاه و غم و عشق


*****************************************

گزارش تخلف
بعدی