**** **** زندگي**************************************************************** **************

دست نوشت های من


******************************************************************
&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&

والا گوهر بحر نبوت ، احمد

سرچشمه عشق و نور وحدت ، احمد

زیبایی یوسف و یدی چون موسی

عیسی دمی و نبی رحمت ، احمد


*********


آمد به جهان، جلوه زیبا بدهد

آمد که به عشق ناب، معنا بدهد

با کفر و جهالت او ندارد سازش

او آمده  تا به خلق،  تقوا بدهد


*********

محمد بود در کوهی حرایی

محمد با خدای بی ریایی

تمام عشق اقراء بود آنجا

محمد  بود وحی بی مثالی

******************************************************************
&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&


سلام
 
  سلام من به زندگي

  سلام من به روشني


سلام من
به تار و پود برگ ياس

سلام آشناي تو
  به يک گل محمدي


سلام من به آفتاب
سلام من به شبنم است

که عمر کوته اش
به نرمي
ولطافت بهارهاست

در انتها
سلام من براي تو

سلامي از ته وجود

سلامتي براي تو
براي من کرامت است

وجود نازنين تو
به ياسها - ستاره هاست

خداي من

سلامتش بدار
و اين بدان که او

براي من
عزيز تر زهر نفس
و شکر بودنش کنار من
هزارها   هزارهاست

به چشم تو       به غمزه ها

به اشکها      به گونه ها

به گيسويت     به باد ها

به اين دلم      شرار ها

به دوريت     فراغها

به بودنت      نثار ها

به رودها      کنارها

به باغها        به ميوه ها

به جادهها      به کوهها

به سبزه ها      گياهها

قسم که تو

به يک نگاه

پر از صداي آشنا

پر از تمام شعرها

پرنده ها     خيالها

در يک کلام بهارها

به قلب من نثارها


چه لحظه هاي ماندني

چه روزهاي رفتني


چه خوب بود هميشگي

کنار تو
دوباره ها دوباره ها

به ذوق ديدنت نبود

ز چشم من به آبها

نگاه من دگر نبود

به ساحل وغروبها

هميشه ها هميشگي
چه خوب بود هميشگي

******************************************************************
&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&

خواب

 

ديرگاهي ايست که از تو

خبري نرسيده است به من

و من از دلتنگي
مي روم دل نگران

 و به هر که نگرم
 چهره ناز تو را

به نظر مي آرم

آري در خواب

من آشفته دل و ديوانه

بي قرار و بي تاب

روي زيباي تورا مي بينم

وتو را مي نگرم  مي پرسم

تو که از حال دلم بي خبري

تو که در چشم نداري اشکي

چشمهايت چه قشنگ

لبهايت چون لعل

زلفهايت چون شب

دل شيداي مرا مي شکند

و تو در آن لحظه
 با دلي پر اندوه

گفتي از اينکه دلت

 نيز مثال دل من

 پر از بي صبري ايست

پر از دلتنگي ايست

پر از شوق
رسيدن به من است

من در آن خواب
به چشمت ديدم

اشکهايي
که در آن حلقه زده

من وتو بي تابيم

من و تو دلتنگي ايم

من و تو
آخر هر چي عشق است

من و تو
 آخر هر چه که محبت نامند

من و تو
آخر دوست داشتنيم

لبهايت را بوسيدم

و تو را يک لحظه

 در آغوش خودم حس کردم

حيف از آن همه
زيبايي و شور

که به صبحي
ز سرم بيرون شد

ديگر اما پس از آن شب
 نديدم حتي

نيم نگاهي از تو

******************************************************************
&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&
&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&
 براي خود

 

کنار خود

براي خود

   به دست خود

مصيبتي دوباره
 آفريده ام

به هر که گويم از دلم

به پوزخنده اي مرا

ديوانه و ملول و
مست خوانده ام

اما کنار آن همه
کنايه ها وطعنه ها

که در دلم نهفته است

منم که اين همه

کنار او تحملش نموده ام
******************************************************************
&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&

وي تو

 

يک آسمون پرنده

يک کهکشون ستاره

يک عالمه گل ياس

بوي تو رو مياره

با يک دل شکسته

با صد اميد زنده

براي ديدن تو

اينجا دلم نشسته

******************************************************************
&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&

زندگي مال من است

 

هر کجا باشم

زندگي مال من است

تو که در زمزمه صبح
مرا ميخواني

تو که هر لحظه
تو را ميبينم

تو که از بوي خوش گلها
خاطره مي آري

تو که در خانه خاموش

در آن کوه بلند

زندگي بخشيدي

به تن خسته من

من تورا مي خوانم

دوستت دارم و گويم به همه

عشق در يک قدمي ايست

"چشمها را با يد شست

جور ديگر بايد ديد"

و در وپنجره را
 به بلنداي زمين کرد گشود

زندگي
بوي خوش گيلاس است

زندگي نرمي دستان تو
بر دست من است

زندگي خوردن يک آب انار

در درون باغ است

زندگي شايد
بوسيدن لبهاي تو باشد در شب

زندگي برق نگاه تو
در آغوش من است

زندگي بوي تو را مي آرد

هر کجا باشم
زندگي مال من است

******************************************************************
&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&

نااميدي

 

چه سخت است
از تو سخن گفتن

وچه تلخ است
از تو دور بودن

در بي نهايت انتظار

در روبروي نااميدي

آيا تورا دوباره خواهم ديد

آيا تورا
در آغوش خواهم فشرد

و آن لبهايت را
دوباره خواهم بوسيد

در انتهاي جاده هاي سرد

زمين را بنگر

چگونه خود را
 با قطرات باران مي شويد

در پشت پنجره هاي که

با نفس هاي من و تو

تار گشته اند

آيا دوباره در حياط کوچک

نهال هاي ميوه را
 آب خواهيم داد

و تکه تکه هاي
 سفيد برف

که بر شانه هايت
 فرود مي آيند

آيا دوباره خنده هايت
را خواهم ديد

هنگامي که دستهايت را
 به من داده اي

آيا دوباره با تو
 خواهم خواند

شعر هايي که
برايت نوشته ام

اي تکيه گاه و پناه

زيباترين لحظه هاي
 پر عصمت و پر شکوه

و تنهايي و خلوت من

در انتهاي کوچه هاي
 سرد و تاريک

در انتهاي
تپه هاي چراغاني

در انتهاي
رودخانه اي که

از وسط روستا ميگذرد

و چه مردم خونگرمي

در آنجا
آشيانه ساخته اند

دوباره تو را خواهم برد

و اينبار
به تو خواهم گفت

خواهم گفت
از زيبايي وجودت

از معصوميت چشمهايت

از تيرگي گيسوانت

به تو خواهم گفت

از پرواز پرستو هاي مهاجر

از صداي جيرجيرکها

که تمام شبهايم
را پر کرده اند

از تنهايي

از لحظه لحظه هاي
بي تو بودن

******************************************************************
&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&

فصل جدايي

 

اي بهار جاودان

اي آسمان پاک پاييزي

اي که گرمايت
چو تابستان

و بي آلايش
چون زمستاني

صدايت مي زنم

ليکن تو پاسخ گويي

تا توانم
 زين غم هجران تو
لحظه ايي آرام بنشينم

و هر چه
تلخ مي نمايد دوريت

چون زهر

باز هم آرام گيرم
سر نهم بر زانوانم

تا صدايت
 در ته اعماق جانم
شعله عشق و وفاداري
برافرازد

اي بهار پاک

در دشت تهي دستي

ديگر آيا سبز خواهم شد

ديگر آيا خواهم ديد

روي ماهت را بروي آب

يا توانم
لحظه اي باشم کنارت

اي به مانند پري
در خواب ورويايي

اي به مانند مسيح
در لحظه هاي مرگ

زنده خواهم شد

 باز خواهم ديد

سبز خواهم شد

******************************************************************
&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&

خداحافظ

 

خداحافظ
براي هميشه

خداحافظ
بر آنچه در ميانمان بود

خداحافظ
بر بوسه هاي زيبايت

خداحافظ
بر تيرهاي نگاهت

خداحافظ
بر پيشاني بلندت

خداحافظ
بر گلها و بوته ها

خداحافظ
بر شبنم

خداحافظ
بر تکه تکه هاي
اولين برف زمستاني

خداحافظ
بر باغ گلها

خداحافظ
 بر رودخانه هاي جاري

خداحافظ

خداحافظ تو

خداحافظ تو

تو که دوستت داشتم
تا اعماق وجودم

تو که لحظه هايم را
معنا بخشيدي

 و تو که اشکهايم را نديدي

در شبهاي سرد پاييزي

که حتي جيرجيرکها هم
به تنگ آمده بودند

خداحافظ

 اي نسيم صبح گاهي

در روزهاي انتظار

خداحافظ

اي بوي گل هاي محمدي

و اي تپه هاي چراغاني

خداحافظ

******************************************************************
&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&
 
عکس تو

 

اي از تبار باران
 روشن تر از ستاره

پايان هر چه مستي
 زيباتر از قصيده

در چشم من تو اکنون
از ياسها پاکتر

بر روي گونه هايت
 شريني اش چشيده

با تو من از هزاران
آمال هاي دورم

انگار ديگر اما
 غير تو را نديده

ديدم برروي مهتاب
  عکس تو را ديشب

آخر عزيز جانم
 قلب مرا ربوده

از چشم بي مثالت
نتوان فرار کردن

گر روزها و شبها
از دست او دويده

رفتم به سبزه زاران
در روزهاي ابري

از دوري تو زيبا
اين اشکها چکيده

آواي گريه هايم
در گوش بلبلان ماند

اما به غير آنها
هيچ آدمي شنيده

گفتم به دل نبايد 
 راز تو را کسي خواند

تا در زمانه جاري ايست
 اين عمر من که مانده

نقاش نقش غم را
 بر لوح دل که انداخت

عکس تو بر دلم ماند
زيباييش که ديده.

******************************************************************
&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&

شهر سنگستان

 

در فضاي
تلخ و بي روح زمستاني

در محيط
سرد و سوز و سنگ

که اندران
 چون شهر سنگستان

مردمانش مُرده يا زنده

همه کورند

اگر بيني که اثار حيات ي

يا که لبخندي

هيچ هيچ ات دل مبادا داد

که آنها هرگز و هرگز
ندانند و ندانستند

که اندر راه معرفت

چيزي يا پشيزي ليک

واندران لبخند
هزاران فتنه ها خواب است

که هر يک بر تن ات

فرود آرد
هزاران دشنه مسموم

هاي اي جانا

تو را سوگند ميخوانم

مبادا در طلسم شوم
اين بد ظاهر منهوس

به چنگ ديوهاشان زشت

در قُل اين گيسوان آويز

که از صد جادوگر
 ناپاک هم ناپاک تر افتي

هاي
اي شکسته بي پناه در راه

تو را ميخوانم اي جانا

کسي آيا که باشد شاد

و لبريز از نشاط و شنگ

کسي آيا شناسي تو

کسي آيا تواند بود

******************************************************************
&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&

هنوز هم

 

هنوز هم پنجره تخيلم

به آسمان پاک نگاهت
گشوده مي شود

هنوز هم لحظه هايم

به اميد ديدار تو
سپري مي شود

هنوز هم ديدگانم

از دوري تو
 باراني است

هنوز هم گوشهايم

صداي تو را
برايم زمزمه مي کند

 و دلم هنوز

به شوق رسيدن
 به تو مي طپد

اي تکيه گاه و پناه

زيباترين لحظه هاي
پر عصمت و پر شکوه

هنوز چشمانم 
 گوشهايم  قلبم

و تمام ذره ذره وجودم

تو را مي خواند

نگاه کن آفتاب

هر روز براي من
طلوع ميکند

ومرا در روزي ديگر
دلداري خواهد داد

تو را خواهم ديد

تو را خواهم بوسيد

تو را به سبزه زاران
خواهم برد

و برايت از گلها
طوق زيبايي خواهم بافت

و تمام شعرهايم را ب
رايت خواهم خواند

برايت خواهم گفت
از لحظه لحظه بي تو بودن

از لحظه هاي انتظار

بنگر
هنوز هم پنجره تخيلم

به آسمان تو
گشوده مي شود

و هنوز دلم

به شوق رسيدنت
ثانيه ها مي شمارد

******************************************************************
&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&


پايان نامه

 

روزهاي سخت
بگذشته است

من اينک
در مقام پرسش و پاسخ

 بخواهم از تمام دادهها و
کارهاي خويش

براتان شرح ها گويم

لکن جاي بي انصافي
و ظلم است اگر

از تمام دوستان
و آشناياني که

همچون دوستان واقعي
 در دشت ايام تهي دستي

مرا با دستهاي گرم
و پر خير
و محبت ياوري کردند

به اميدي که بتوانم

 ذره اي از آن
بي کران درياي
مهرباني شان بپوشانم

و اکنون سخن را
با تو مي گويم پدر

اي تکيه گاه من

و تو اي مهربان مادر

من آن دستان شما
را بوسم و گويم

سايه هاي بي کران لطف
 و صفاتان جاودان

هر چه دارم

هرچه هستم

هر چه خواهم داشت

از وجود ناز پاکتان دارم
******************************************************************
&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&
 
رفيق شفيق

 

در کوچه هاي
 خسته و تاريک

در پارک هاي
سرد و وحشتناک

لحظه هاي نشسته ام تنها

شکوه هاي دلم فراوان بود

از تو اي بي وفا
رفيق شفيق

با تو من جز محبت و گل

با تو من جز رفاقت
و صميميت

با تو از هر چه خوبي بود

پر نمودم همه لحظه هايت را

واي اما چرا تو بد کردي

آن همه دوستيها را

روزهاي نخست يادت هست

لحظه هاي قشنگ و زيبا را

بر لبان جز شکوفه لبخند

بر نگاهايمان صداقت را

مي توان
از هزار فرسخ دور

ديد آن همه محبت را

با تو لحظه ها
چه شيرين بود

صبح ها و
 غروبهاي زيبا را

از درون تراس کوچکمان

مي نشستيم و مي ديديم

آه اکنون چرا بر من

ديگر آن
لطف صبح و
 غروبها مُردند

آه ديگر شکوفه ها يم نيز

بي نسيم و باد پاشيدند

بر دلم غبار دلتنگي

بر لبان سرود هجران است

با تو اي بي وفا
رفيق شفيق

شکوه ها و سخن
 فراوان است

واي اما تو با همه پستي

به پشيزي نکرده اي يک دم

گوش بر آن همه سفارش ها

باشد اين بار هم تنها

مي گذارمت تو را آزاد

تا بداني که هيچ کس جز من

ول کن اين سخن ها را

لحظه ها پر شد
و هوا سرد است

بايدم رفت
 مجال هم تنگ است


******************************************************************
&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&

لحظه ها

 

لحظه ها پر شده
از صوت سکوت

نه کسي هست
که يک در بزند

نه مرا حال سخن با دگران

لحظه ها مي گذرند

 و من از تنهايي

رو به يک پنجره
از پشت اتاق

به خودم مي نگرم

لحظه ها مثل طلا است

قد ر اين ثانيه ها

قد ر اين ساعتها

چه کسي مي داند

من به مهماني گنجشک
که در پشت تراس

مرا مي خواند

من به او خيره شدم و

چقدر زيبا است

نوک زدن
روي در قابلمه اي

که در آن يک نان است

کاش مي شد يک دم

با تو صحبت بکنم

کاش حرفهاي نگفته ا م را

به تو زيبا بزنم

اما چه بگويم زيرا

سخنم با پريدن همراست

لحظه ها پر شده از تنهايي

من به ديدار کتابم رفتم.

******************************************************************
&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&

چه زود

 

چه زود دير شده است

چه زود ثانيه ها
وقت را جلو بردند

چه زود فاصله ها
پر شد و دلم تنگ است

چه زود بوي بهار و
رويش گلها خزان گرديد

چه زود روزها به هم پيوست

و رنگ و لعاب
روزمرگي به دلها بست

چه زود گرمي تنت حس شد

و بوسه ها قشنگت
دگر خشک شد

چه زود وقت
فراغ و نبودنت آمد

چه زود بوي
 گل ياسها هوا پريد

چه لحظه هاي قشنگي

چه روزهاي خوشي

چه زود وقت
غروب وهوا دلگير

و من به لحظه هاي
 دگر دلم خوش شد.

******************************************************************
&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&

شب آمد و
رفت هر چه سپيدي مي زد

بر روي درخت
کلاغ سازي مي زد

از عشق و محبت و
 صداقت گفتم

اما دل تو
رنگ جدايي مي زد

******************************************************************
&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&

در سبزه و گل
رنگ طراوت جاري است

در آب همين بس
که لطافت جاري است

يک لحظه
 کنار تو نشستن جانا

بوي خوش زندگي
صداقت جاري است

******************************************************************
&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&

ز آبشار نگاهت
غرور مي ريزد

به جاي اشک
ز چشمت بلور مي ريزد

کنار آن لب شيرين
که قند مي ريزد

به روي گونه هاست
که اشک مي ريزد

 

من از ترانه وصل تو
خوانم و ليکن

دلم خيال رخت را
بر آب مي ريزد

گرفته ام سر زلفت
 در آن سياهي شب

چه نازهاست کز آن
چشم تيره مي ريزد

 

هواي وصل تو
هرگز نميرد اندر دل

در اين کالبد جانم
که عشق مي ريزد

بخواستم من نقاش
روي ناز تو را

به لوح دل کشم اما
که رنگ مي ريزد

******************************************************************
&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&

يك شاخه گل سرخ
برايم كافيست
تا  دوباره شعر بگويم
وچند قطره باران شبانه 
تا دوباره عاشق شوم
يك پنجره باز برايم كافيست
تا دوباره بوي زندگي رااستشمام كنم
ويك پرنده كوچك
تا صداي عشق رابشنومئو
تو از ديار ناآشناي بي وفايي ها
تو ازسرزمين دور ريا
از محله نفرت
ازكدامين سو بسويم آمده اي
كه نمي توان باورت كرد
نمي توان تورابوييد
چشمهايت رابه كدامين گناه آغشته اي
كه نور را نمي توان درآن ديد
وباگيسوانت كدامين
شاهزاده را به زنجير كشيده اي

*
باتو من
 از عشق
 از محبت
ازدوست داشتن
سخن گفتم
اما دريغ دريغ
تورا آنچه نيستي پنداشتم
ودلم براي تمام
لحظه لحظه هاي با تو بودن مي سوزد
اي رفيق نارفيق
روزهاي زيباي زندگي ام
اي آشناي ناآشناي قلبم
اي با تو  من  از همه دور
از خويشتن فرياد
باتو تمام آرزوهاي رنگين
باتو تمام احساس زيبايم
تمام قلبم اميدم روحم مرداب
******************************************************************
&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&

بهار من
مرا دوباره سبز كن
مرا دوباره با نوازشي
پر از نشاط كن
مرا دوباره با ترانه اي
پر از بهار كن
چشمهاي تو
براي من كرامتند
شبيه شعر
شبيه ياسهاي كوچه باغ آرزو
شبيه زندگي

******************************************************************
&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&

گزارش تخلف
بعدی